این راز تقدیم شما!!

ساخت وبلاگ
خدایا قلبم از ترس دارد تهی می شود

خدای من.. وقتی چنین اتفاقاتی می افتد حس می کنم کسی را ندارم

احساس می کنم تکیه گاهی ندارم

که قبل از تکیه دادن بهش فرو می ریزم قلبم پر از نگرانی و ترس است

چند ساعت پیش  سراسیمه با یک تلفن رفت و هنوز برنگشته 

امیدوارم اتفاق ناگواری نیفتد 

خدای من.. کاش حداقل کسی را داشتم که آرامم می کرد. خدای من..


برچسب‌ها: در نقش گل سرخ, برگ هایی از زندگی ام
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم دی ۱۳۹۶ساعت 23:6 توسط م.ب
این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 269 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 13:34

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 266 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 0:29

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 208 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 0:29

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 201 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 0:29

  پریروز بهش گفتم که تا چند روز دیگر یک غافلگیری فوق العاده دارم؛ اما حال که فکر می کنم دیگر هیچ دلم نمی خواهد غافلگیری ام را برایش رو کنم ولی مگر می توانم قلبم طاقت نمی آورد اما تصمیم دیگری گرفتم می گذارم هر وقت خیلی شادم کرد، من هم یک دفعه سوپرایزش می کنم! حالا نه! گاهی دوباره به خودم می گویم م.ب بیا و دیگر دنیایت را با کسی شریک نشو.. کاش این روزها هر چه زودتر بگذرند پسرم یک ساعت دیگر از مدرسه برمی گردد برایش آش گذاشته ام عطرش خانه را پر کرده. برچسب‌ها: در نقش گل سرخ, برگ هایی از زندگی ام+ نوشته شده در سه شنبه سی ام آبان ۱۳۹۶ساعت 11:45 توسط م.ب این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 203 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 0:29

  اولین روز آذر ماه از همان ساعات آغازین صبح داشت به من لبخند می زد صبح زود بین تاریکیِ هوای ابری و روشنای آباژورم،  چندین بار ساعتِ گوشیم زنگ زد و خواب آلود خاموشش کردم. بالاخره آخرین بار نگاهی به ساعت دیواری کردم دیدم ساعت ده دقیقه به شش هست گوشی ام را برداشتم اما تا چشمم به صفحه افتاد ده دقیقه به هفت! سریع دوباره برگشتم نگاهم به روی دیوار چرخید  خواب آلود بودم و درست ندیده بودم! تندی از تختم پایین پریدم و  رفتم آشپزخانه ام کتری را تا آمدم پر کنم منصرف شدم رها کردم و کتریِ چایساز را پُر کردم که پنج دقیقه ای صبحانه حاضر شود سرم که خلوت شد، حال نوبت این بود که به خودم برسم؛ به اتاقم برگشتم سیستم را برای موسیقی روشن کردم نیم فنجان شیر از یخچال برداشتم روی شعله گذاشتم بعد بازیگوشانه دانه های قهوه را روی شیر پاشیدم و کمی شکر. آرام هم زدم نان نبود پس قیدِ پنیر و گردو را زدم دو سه تا بیسکوییت، تهِ ظرف بود؛ از صدایِ بالا آمدن کفِ شیر، سریع سمتِ اجاق دویدم و نجاتش دادم! با قهوه به اتاقم برگشتم یک آهنگ شاد گذاشتم و پر از حسِ زندگی شدم روبروی آینه ام ایستادم و به چشمانم خیره شدم می دیدم می خندید اصلا نمی دانم این چشم ها چرا امروز پر از شوق بود بی دلیل؛ چون هیچ اتفاق خاصی نیفتاده بود شاید کسی برایم آرزوی خوب کرده بود. چند روزی است دوباره چشمم که به آینه می افتد حس می کنم زیباتر شدم حتی زمان این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 217 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 0:29

 

از گرمای اتاق خوابم نمی برد

اما می دانم بیرون هوا خیلی سرد است شایدم هنوز می بارد.

ساعت از دوازده و نیم هم گذشته ؛

با اینکه خاموشی زدم و روی تخت دراز کشیدم اما

دلم می خواهد برخیزم و شادمانه برقصم!

از حالم خنده ام می گیرد به خودم می گویم:

- دختر چه ات شده! بگیر بخواب!

این همه شادی و رقص این وقت شب؟! پاک قاطی کردی!


برچسب‌ها: در نقش گل سرخ, برگ هایی از زندگی ام
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم آذر ۱۳۹۶ساعت 0:38 توسط م.ب
این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 230 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 0:29

  سه و نیم صبح از حرف های مزخرف یک آدم مغرور آنقدر عصبانی شدم دیگر خوابم نبرد به متعاقب آن یاد روزهای سخت و خاطرات تلخم افتادم و گریه کردم موسیقی گذاشتم و در نیمه تاریک اتاقم به سقف خیره شدم و از تنهایی اشک ریختم تا حدود شش بیدار بودم دیگر تصمیم گرفتم بخوابم تا همه چیز را فراموش کنم  و تازه الان بیدار شدم لبۀ تخت نشستم کسل و ساکت به خودم در آینه خیره شدم در دلم به زیبایی ام لبخند زدم به همان سادگی که بی هیچ آرایشی هم می درخشید. بعضی زن ها اگر آرایش نکنند زیبا نیستند آرایش را از آنها بگیری، آدمی با چهرۀ معمولی اند دیگر نه یک پریچهره! زیبایی زنی ارزشمند است که وقتی صبح خواب آلود از تخت برمی خیزد، با وجود موهای آشفته و بی آرایش و صورت نشُسته، چشمانش پوست مهتابی اش موهای شانه نکرده اش لبانش همه به خورشید لبخند می زند / م.ب برچسب‌ها: در نقش گل سرخ, برگ هایی از زندگی ام+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم آذر ۱۳۹۶ساعت 9:6 توسط م.ب این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 255 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 0:29

  دلم نمی خواهد بروم اما مجبورم. خدایا کاش مجبور نبودم. زیر شعلۀ ماکارونی را کم کردم رفتم اتاق بهم ریختۀ پسرم را مرتب کردم برگشتم اتاقم گوشی ام را با بی حوصلگی چک کردم سوت و کور دوباره برخاستم لباس های شسته شده را تا کرده توی کشو گذاشتم. از عطرِ خاص ماکارونی فهمیدم دم کشیده ؛ محتویات قابلمه را توی دیس دمر کردم مثل یک کیک کوچک کوچک همان جا پشت میز ایستادم و با بی حوصلگی بهش خیره شدم؛ ــ آخه چه میلی به خوردن این نهار به تنهایی.. از ته دیگ غذا خوردم و بی میل همان جا رها کردم رفتم اتاقم و روی تختم دراز کشیدم گوشیم را روشن کردم یک موسیقی گذاشتم سعی ام بیهوده بود حوصله ام سر جا نبود. چشمانم را بستم موسیقی گوش دادم یک ساعتی گذشت چشمانم را باز کردم یاد غذا افتادم حتما تا الان یخ کرده بود! از تختم برخاستم رفتم پشت میز نهار خوری نشستم با چنگال ماکارونی را هم زدم ساکت و دلخور از سکوت و تنهایی ام با بی میلی کمی از غذا خوردم مزه نمی داد رفتم کمی ماست آوردم با آن چند چنگال خوردم اما بازم نشد عصبانی و بی حوصله غذا را کنار زدم دوباره آمدم روی تختم دراز کشیدم.  برچسب‌ها: در نقش گل سرخ, برگ هایی از زندگی ام+ نوشته شده در دوشنبه بیستم آذر ۱۳۹۶ساعت 15:13 توسط م.ب این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 234 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 0:29